در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان…

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان…
سالی به محض اینکه جراح را دید که از اتاق عمل بیرون می آید٬ از جای خودش پرید و به دکتر گفت: « حال پسر…
چند وقت پیش با همسر و فرزندم رفته بودیم رستوران. افراد زیادی اونجا نبودن، سه نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و…
مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و…
همسرم سارا با صدای بلند گفت: تا کی میخوای سرت رو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیایی و به دختر جونت بگی که غذاشو بخوره؟ شوهر…
پسرک و دخترک مشغول بازی بودند… پسرک یک سری کامل تیله داشت و دخترک چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر به دختر گفت : من…
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت…
داستان واقعی است و به اواخر قرن ۱۵ بر می گردد. در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با ۱۸ فرزند زندگی می کردند….
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از…
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش…